جدول جو
جدول جو

معنی فراخ شکم - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ شکم
ویژگی آنکه شکم فراخ دارد، پرخور
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
فرهنگ فارسی عمید
فراخ شکم
(فَ شِ کَ)
آن که شکم فراخ دارد، چون: دیگ فراخ شکم و کوزۀ فراخ شکم. (یادداشت بخط مؤلف) ، اکول. (مهذب الاسماء). پرخور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فراخ شکم
آنکه شکمی فراخ دارد دیگ فراخ شکم کوزه فراخ شکم، پرخور اکول
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ شکم
((~. ش کَ))
کسی که شکم بزرگ دارد، کنایه از پرخور، شکم پرست
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
آنکه گام های بلند و فراخ برمی دارد، تیزرو، فراخ قدم، کنایه از لاابالی، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
زمین و دشت پهناور: موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام. (ترجمه تاریخ قم ص 250)
لغت نامه دهخدا
(گِ شِ کَ)
بزرگ شکم. برآمده شکم. اثطّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ رَ)
پولدار. مرفه. ثروتمند:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاو. گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی). حاضران قصۀ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن. (انیس الطالبین ص 99)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
اتساع. (مصادر اللغۀ زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). انفساح. اندماج. (تاج المصادر بیهقی) ، آسان شدن کار:
بر اهل خراسان فراخ شد کار
امروز که ابلیس میزبان است.
ناصرخسرو.
رجوع به فراخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شِ)
گشاد. فراخ: مضروجه، چشم فراخ شکاف. (منتهی الارب). رجوع به فراخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ دَ)
آن که گامهای بلند و فراخ بردارد:
به هیچ جا نرسد رهرو فراخ قدم
جز آن فراخ قدم که ش دو عالم است دو گام.
امیرخسرو.
فراخ گام. رجوع به فراخ گام شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ قدم. رجوع به فراخ قدم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ چَ / چِ)
اعین. آنکه چشمی بزرگ و گشاده دارد. (یادداشت بخط مؤلف) : واشق مردی بود معتدل بالا و فراخ چشم. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران شکم
تصویر گران شکم
آنکه دارای شکمی بزرگ است برآمده شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
آنکه داری چشمی بزرگ و گشاده است اعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که دارای شاخ بزرگ است، گاو نر ورزوا: و یک هزار سر فراخ شاخ و دراز گوش و هزار گوسفند بیاوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شدن
تصویر فراخ شدن
گشاده شدن اتساع، آسان شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شکاف
تصویر فراخ شکاف
گشاد فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ قدم
تصویر فراخ قدم
کسی که گامهای بلند و فراخ بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیز رود فراخ قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در الاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی